گرت باور بود ور نه سخن این بود و ما گفتیم
[sc:Comment_Author][sc:Comment_Text]
تاریخ : چهار شنبه 3 دی 1393
نویسنده : علی اکبر مفیدی

هو القاضی

 

سه شنبه صبح آماده رفتن به کلاس می شدم. به مرتضی گفتم که کلاس می آیی؟ از روی تخت میان نوم ویقظه جواب داد: آره. گفتم: فقط سریعتر که استاد ناراحت می شود. خودم از خیر چای که محبوب بنده هست به خاطر دیر شدن کلاس گذشتم. تا مرتضی آماده شود و به کلاس برسیم حدود یک ربعی دیر شد و از اینکه کلاس دیر شد زیاد نگران نبودم؛ زیرا استاد درباره زنگ کلاسها در غرب می گفت در آنجا دو درب برای ورود به کلاس وجود دارد؛ یک درب برای دانش آموزان که سر ساعت به کلاس می آیند(درب جلویی کلاس)و دیگری برای آنها که دیر به کلاس می رسند(درب عقب) استاد می گفت:فلسفه این دو درب این است آن دسته ازدانش آموزان که دیر می کنند به خاطر دیر آمدن استرس و تشویش و خجالت زدگی نداشته باشند(با ور کنید زیاد تقصیر ما نیست. هم اتاقی ها شبها تا دیر وقت با چراغ روشن در اتاق بیدارند و زود خوابیدن برای ما در خوابگاه یک آرزو ست.

به هر حال آرام در زدم و با سری پایین وارد کلاس شدم و رفتم سمت صندلی های انتهایی. به همراه مرتضی نشستیم. اولین بار بود که استاد اینگونه تذکر داد؛ متوجه شدم که خیلی ناراحت و عصبانی است. در این دو ترمی که با ایشان کلاس داشتم به این شکل با من برخورد نکرد. من هم خودم را جمع و جور کردم و جدی شدم. البته در دلم به فکر دو درب فوق الذکر بودم؛ اما جرأت نکردم به روی استاد بیاورم. استاد شروع کرد به صحبت درباره مراجع ذهنی آدمها و مثالی از خود زد که می گفت: آن زمان که در دبیرستان تحصیل می کردم یک روز موقع ظهر به خانه آمدم که دیدم مادرم در آن گرمای بهار اهواز دوباره یکی از دو نوع غذایی که فقط بلد بود درست کند را درست کرد؛ فکر کنم دیزی بود. من هم با عصبانیت و فریاد سر مادرم داد زدم و از منزل زدم بیرون و گفتم همش باید این غذا را بخورم؛ من اصلا غذا نمی خورم.  فردا موقع ناهار که به خانه آمده بودم، بوی خوبی از خانه ما بیرون می آمد و دیدم داد و هوار دیروز اثر کرد و مادرم غذای خوبی برای ناهار آماده کرده است. من با توجه به تجربه دوره جوانی وقتی همسرم غذایی مطابق طبع و میل من درست نکرد، با توجه به آن مرجع ذهنی روزگار جوانیم سر خانم فریاد کشیدم اما این بار برعکس شد؛ یعنی تا یک هفته گرسنه ماندم و غذایی برای خوردن نداشتم.

در این زمان مرتضی دستش را بالا گرفت و به استاد گفت: می تونم چیزی بگم؟ در کمال ناباوری استاد با عصبانیت گفت: نه! حق نداری چیزی بگی،لال! و دستش را به دهانش نزدیک کرد و گفت: زیپ دهنت را ببند. مرتضی سرش را پایین انداخت و به آرامی طوری که استاد هم بشنود، گفت: ما روش های نوین تدریس را از شما یاد می گیریم.

این جمله دیگر استاد را کاملا به هم ریخت و به سمت میز کارش رفت در حالیکه مشغول جمع کردن وسایلش بود گفت: من دیگر تدریس نمی کنم و کلاس تعطیل است. حدود سی-چهل ثانیه سکوت مطلق حکمفرما بود،چیزی به خاطرم نیومد که بتونم فضای کلاس را عوض کنم. استاد هم مشغول جمع آوری وسایلش بود،مرتضی را می شناختم،می دانستم قصد ناراحت کردن استاد را نداشته و ندارد،فقط حرفهاشو خیلی تند وبی پرده می زند(البته من این نوع اظهارنظر کردن دانشجو را می پسندم یعنی دانشجو جسارت داشته باشد نظرش را حتی اگر خلاف نظر استاد باشد بگوید البته باسوالی کردن نظرات،یعنی بگوید  نظر شما دراین موضوع چیه؟...بهرحال اساتید پس از چندین سال تدریس دارای نظر وتجربه ارزنده ای هستند ونیاز است احترام آنها خیلی نگه داشته شود) ناگهان مرتضی با عذرخواهی از جمع و استاد گفت: استاد، من از کلاس بیرون می رم، جلوی درب خروجی ایستاد و دوباره عذرخواهی کرد و استاد گفت: برو این درس را حذف کن! من از تو امتحان نمی گیرم. بعد از رفتن مرتضی استاد گفت: او ذهن مرا یه هفته است که درگیر کرده است. ظاهرا در جلسه قبل (البته بنده غایب بودم به خاطر جمع آوری داده های پایان نامه) مرتضی دو-سه مورد خلاف مثال های استاد حرف زده بود. اینگونه که بنده فهمیدم استاد مثالهایی از مشکلاتی که در جامعه ایران وجود دارد مطرح می کرد و مرتضی هم به استاد می گفت اینطور مسائل فقط در ایران نیست بلکه مثالهایی می زد که در غرب هم اینطور مسائل وجود دارد.(همین حالا تبعیض نژادی در آمریکا بیداد می کند)

در این دو ترمی که با استاد کلاس داشتیم، ایشان به دفعات مثالهایی می زد که انگار ما ایرانیان همیشه عقب مانده هستیم و از عهده کارهایمان بر نمی آییم و انگار هر چه که هست و نیست غرب است و ایران هرگز به کمال مطلوب نخواهد رسید. شاید این برداشت به جهت شغلی است که جناب استاد دارد (برخورد با بچه های بزهکار، مشاوره های زناشویی و طلاق و در کل برخورد با افرادی که مشکلات عدیده ای دارند) و فقط بدی ها و ضعف های جامعه ایران را می داند و کمتر به خوبی های کشور توجه دارد. بنده نیز به شخصه خیلی از مشکلاتی که از زندگی مردم برای ما تعریف می کرد در زندگی خودم و اطرافیانم اصلا ندیدم یا خیلی به ندرت برخورد کردم.

به هرحال بنده از استاد انتظار داشتم با این مساله خیلی بهتر برخورد می کرد. هر چند مممکن است دانشجو به انحاء مختلف نظرش را بگوید و با جسارت پرسش کند و حتی گاهی بر سخنان غلط خود ناآگاهانه اصرار ورزد؛ اما استاد باید با دلیل و منطق و متانت جواب دانشجو را بدهد تا روحیه پرسش گری در دانشجو نمیرد. به هر حال دانشجو به مقتضای سن خود آرمان گراست و بسیار خوب خوب است که این روحیه دانشجو حفظ گردد. به امید آن روز که دانشجویان احترام استاد را داشته باشند و اساتید نیز به پرسش های دانشجو احترام گذارد و با برهان وسعه صدر جواب آنها را بدهند. 

 

 

 

گرت باور بود ور نه سخن این بود  ما گفتیم.... 




|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








آخرین مطالب

دریافت کد نوای مذهبی
دانلود این نوا

/
کلاس تحقیقات کیفی